روزانه ها

روزانه های منه دیگه

روزانه ها

روزانه های منه دیگه

دیروز رفتم خونه ی داداش اینا. قرار بود دختر عمو و پسر عموم بیان شیراز. کلی حمالی کردم ولی آخرش منو یه آرایشگاه مفتکی بردن خیلی خوب شد. کلی سر سفره همه سر به سر هم گذاشتن من تنها مجرد متاهلشون (یا متاهل مجردشون) بودم. نمی تونستن باهام شوخی کنن ولی من حسابی بهشون خندیدم. با هر شوخیی خیلی دلم برای آقای شوهر تنگ می شد!


امروز رفتیم قلات. با اینکه بهم خوش گذشت ولی فکرش یه لحظه ازم دور نشد....


نتیجه اینکه شاید تا پس فردا صبح رفتم پیشش!!!!!!

این چند روزه مهمون داریم خفن بر می گردم!

درمونگاه و تنهایی

امروز حالم خیلی بد بود. فشارم افتاده بود در حد تیم ملی روی زمین. از دانشگاه اومدم خونه. توی راه چند بار دلم می خواست بزنم زیره گریه. از لحاظ روحی حسابی ترکیده بودم. هیشکی خونه نبود زنگ زدم بابا گفت وایسا الان میام می برمت دکتر. حالم خیلی بد بود آژانس گرفتم رفتم درمونگاه. تا نوبتم بشه چند بار بالا آوردم. نامردا حال منو می دیدن ولی بازم باهام چونه می زدن مثلا سر بقیه ی پولم کلی آقاهه باهام چونه زد در حالی که اصلا نمی تونستم سر پا وایسم. چند بار بهش گفتم بابا بقیه اش مال خودت فقط بهم فیش بده! تا خانومه بیاد سرمم رو وصل کنه انقد گریه کردم. سری قبلی که حالم انقد بد شده بود مامانم (خدابیامرز) تمام وقت دستمو گرفته بود توی دستش. نمی تونستم سرم رو تحمل کنم. بدنم به شدت می لرزید. خیلی تنهایی حس بدی بود. تقریبا سرم تموم شده بود که داداش جعفر و زنش اومدن و با مهربونی هرچه تموم تر بردنم خونشون. توی راه برگشت بودیم که بابام زنگ زد که کجایییییی؟ من دم در خونه هستم. (قربون نگران شدنش برم)  تا همین الان هم اونجا بودم. نمی ذاشتن شبی بیام خونه می گفتن اگه حالت بد بشه بابا میگه صبر کن تا صبح بشه.....

س*ک*س شیرازی +18

امروز با دوستم کلی راجع به اینکه دوست داریم شوهرامون چه جوری کار و زندگیشون رو از هم تفکیک کنن صحبت کردیم. بعد دوستم گفت شوهر من باید باهام خیلی دوست باشه. بعد منم گفتم اگه ایلیا نمی تونست نیازهای روحیمو درک کنه و اگه زندگیمون انقد عشقولانه نبود شاید در مورد انتخابش شک می کردم. بعد توضیح دادم که دوست دارم به جای س*ک*س لخت بشیم و ساعت ها کنار هم، توی بغل هم، بخوابیم و با لمس کردن، با نوازش کردن و اساسا با نیگاه کردن تمام بدن طرف مقابلو حس کنیم.


دوستم گفت به این می گن س*ک*س شیرازی! فقط بخوابید همو نیگاه کنید؟! بعد بچهه از کجا در بیاد؟!


بعد نوشت: جا داره یه توضیحی بدم: اون تیکه ی اول بحثمون خیلی طولانی بودا. فقط چون خیلی مرتبط نبود نیاوردمش و اون تیکه ی دوم خیلی کوتاه بود.

مامانییییی من

دلم برا مامانم تنگ شده. یه تیکه از کتاب دالان بهشت که مربوط می شه به درگذشت خانم جون حسابی حالم رو گرفته. انقد پاش گریه کردم. دقیقا می تونم حال روز نوه هاشو درک کنم. با تمام وجود این تیکه رو مجسم کردم....

خواسته های تغییر نکرده ی من

به دلایلی لازم شد برم توی آرشیو پارسال یه چیزی رو نیگاه کنم. خوشم اومد از پستهای اون موقعم. نشستم بازم عشقولانه هامون رو خوندم. راستش با دیدن این پسته دیدم هیچی تغییر نکرده! شاید به این خاطر از حال و هوای اون پست خوشم اومد که ایلیا برگشته سر همون کار و روزگارمن شده مثل همون موقع ها!

یک روز کاری در زندگی مشترک ما

صبح وقتی چشمامو باز می کنم ایلیا رو می بینم که کنارم پتو رو کنار زده و خوابه. دستمو حلقه می کنم دور کمرش یواش می بوسمش قبل از اینکه بیدارش کنم آروم از جام بلند می شم می رم دوش بگیرم. کتری رو هم می ذارم روی گاز و تا جوش بیاد می رم لباس تر تمیز بپوشم. بعد مسواک می زنم. چایی رو دم  می کنم و هال رو مرتب کنم. لباسامونو که دیشب همین جوری انداختیم روی مبلا جمع می کنم. کمد ها رو مرتب می کنم. ظرفی اگه هست می شورم.


بر می گردم توی اتاق خوابو انقد ایلیا رو می بوسم تا از خواب بیدار شه. تا اون بره دوش بگیره و لباساشو بپوشه سفره رو چیدم.


ایلیا تند تند میره سر کار. من غذا برای امروز درست می کنم و بعد سر فرصت میرم دانشگاه.


شب که برمی گردم خونه ایلیا اومده غذا خورده خوابیده و بعد دوباره رفته سر کار. میرم یه کم وب گردی می کنم. غذایی درست می کنم. به درسام میرسم. فیلم نیگاه می کنم تا بشه 10 و آقا بیان.


دم در یه صندلی گذاشتم که چند دقیقه قبل از اومدنش اونجا منتظرش بشینم. (انقد این تیکه رو دوست دارم: اینکه خانم آرایش کرده ترگل ورگل توی حیاط بشینه تا شوهرش از در وارد شه) وقتی اومد کلی بغلم می کنه.


تا دست و صورتشو بشوره من شامو آماده می کنم. می خوریم و فیلم می بینیم. بعد من کتاب می خونم اون بازم فیلم می بینه. من خسته می شم اون بازم فیلم می بینه. بهم میگه بخواب پیشم فیلم که تموم شد صدات می کنم. همین جوری که سرش توی فیلمه هر از گاهی بوسم می کنه. منم حسابی تماشاش می کنم. دستشو دور کمرم حلقه می کنه و فیلمشو می بینه.


صدام می کنه بریم توی رخت خواب. لباس خواب می پوشم مسواک می زنم و میافتم روی تخت. توی تخت اذیتم می کنه، سر قلمروهامون دعوا می کنیم. من بیهوش می شم از خواب. ایلیا دست بردار نیست. قربون صدقه ام میره. یواش یواش در گوشم حرف میزنه (این تیکه رو هم خیلی دوست دارم. آرزومه هر شب تکرار شه!) و بعد میخوابیم. (خر!)


دوباره صبح می شه و چشمامو باز می کنم ایلیا رو می بینم که کنارم پتو رو کنار زده و خوابه....