رضا زنگ زد و گفت یه قرار با بچه ها بذار فردا بریم بیرون. شیراز قشنگ شده، ما هم خیلی وقته دور هم جمع نشدیم. به بچه ها خبر دادم و باهاشون هماهنگ کردم ولی خودم نمی تونستم تو جمعشون حاضر بشم، چه جوری باید واسشون توضیح بدم جدا شدم؟ چه فکری می کنن؟ دلیلمو نمی تونم توضیح بدم. شاید بتونم هیچی نگم فقط سر تکون بدم ولی اگه قبلا خودشون از بچه ها شنیده باشن چی؟ خیلی زشت می شه. من گفتم نمی ام ، رضا قرارو کنسل کرد. گقت چرا نمی آی؟ گفتم مشکلی پیش اومده حوصله ندارم. یعنی تا هفته ی دیگه می تونم یه راهی پیدا کنم؟ هیچ وقت نباید دروغ می گفتم. باید سکوت می کردم و مثل حالا که خیلی چیزا رو توضیح نمی دم و فقط پوزخند می زنم پوزخند می زدم که مگه فضولی؟!!
سلام دوست عزیز
وبلاگ خوبی داری که امیدوارم با این وقتی که روش میذاری پربار تر بشه.
دیدم بد نیست یه سر به وبلاگ من بزنی و مطلب آخرم رو ببینی. مطمئنم که ازش استقبال می کنی
منتظرم