روزانه ها

روزانه های منه دیگه

روزانه ها

روزانه های منه دیگه

زنده کش مرده پرست

یه پست در این مکان قرار می گیرد فقط خواستم بگم که خالی شم!


آرتا داشت آجیل بین من و علی تقسیم می کرد، بابا گفت برا من هم بذاریدا! آرتا گفت مگه ما تو زندگی تو سهمی داریم؟! بابا دیگه هیچی نگفت. علی گفت بابام تا بندر عباس رفته بود و برگشته بود ولی بیسکویت های ناهارشو واسه ما هم آوروده بود! آرتا گفت بیسکوییت چیزی نیست اگه یه چیز با ارزش بود به ما نمی رسید. بابا بازم هیچی نگفت حتی وقتی از سهم خودم بهش دادم بهونه آورد و نخورد.


نمی دونم آرتا باز چه مرگیش شده بود که سر بابا خالی کرد. همیشه می ره بیرون خوشی هاش با بقیه هست وقتی گند زد یا ناراحت شد می آد سر ما خالی می کنه. یادمه اون وقتا که تازه جدا شده بود خیلی پیش می اومد سر ریزه ترین چیزا با مامانی دعوا می کرد. ایلیا شاهده یه بار یه چیزی گفت که مامانی خیلی گریه کرد. حسابی دلش شکسته بود. خیلی هاش از سر بدجنسی نیستا بهونه گیر شده بود.

جالبه وقتی مامانی مرد ادعای گنده گنده داشت. نمی دونید چه جوری براش اشک می ریخت. همش شکایت می کرد چرا انقد زود گذاشتی رفتی. نمی دونم شاید از سر عذاب وجدان بوده ولی جالب بود یادش رفته چه جوری اذیتش می کرد. مگه چی مامانم رو کشت؟ اذیتای ما، نگرانی هاش واسه ما، حرص دادنای ما! منم مامانی رو خیلی اذیت می کردم ولی داغ نبودنش باعث شد قدر بابایی رو بدونم. اون شب بابای خیلی دلمو شکوند. یه جوری پول آبجی مینا رو به رخم کشوند که برام قابل درک نبود. منم اولش باهاش دعوا کردم ولی خیلی زود رفتم توی خواب بوسش کردم و از دلش در آوردم. نمی گم بابام ایده آله ولی قد فهم و شعور خودش برامون کم نذاشته. آرتا توقع داره بابا هرچی داره بذاره واسه ما و خودش بره بمیره! این درحالیه که آرتا واسه هیچ کس هیچ مایه ای نمی ذاره مخصوصا حالا.

حالم از این بچه های زنده کش مرده پرست بهم می خوره.

نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 15 اردیبهشت 1389 ساعت 21:18 http://psezar.mihanblog.com

سلام دوست عزیز
خوشحال میشم به من هم سر بزنی
لطفا من رو با اسم
امروز نخستین روز اینده توست
لینک کن و بهم خبر بده تا من هم شما رو لینک کنم...

عرفان چهارشنبه 15 اردیبهشت 1389 ساعت 22:50

کاش مینوشتی ببینم چیه؟
از پست قبلیت که من بهره ای نبردم
میدونی بهت شدیدا عادت کردم ؟
احساس غرور نمیکنی ؟
احساس خوشحالی نمیکنی؟

راستش نه! من واسه خودم می نویسم نه کس دیگه ای!

عرفان پنج‌شنبه 16 اردیبهشت 1389 ساعت 22:37

سلام
خسته نباشید
ممنونم مشکلی نیست شما راحت باشید
حقتون هست که براخودتون بنویسید و نه من بلکه هیچکس همنمیتونه مانع شما بشه.
واما بعد:
در خصوص نیکی به پدر و مادر که بسیار گفته اند و جوانها باید این پند ها را بشنوند و با دقت انها را عمل کنند من هم از کودکی پدر را از دست دادم و مادر را بسیار دوست دارم و همیشه اوقات خدمتش هستم و امید که ارتا هم قدر وجود نازنین پدر را بدونه اگرشد شما هم باهاش در اینخصوص صحبت کن و در اخر از شما تشکر میکنم که منزلت و جایگاه و شان پدر را گرامی میداره و مهم بابت ا ن بوس با مزه به پدر براتون ارزش بیشتری قائلم .
موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد