روزانه ها

روزانه های منه دیگه

روزانه ها

روزانه های منه دیگه

چقد ازت دورم

توی اتوبوس یه پسره رو دیدم که خیلی توجهم رو جلب کرد. یه پسره با پوست سبزه و چشمای ... شبیه خودت بود اون موقع که هنوز به اندازه ی حالا قیافه ات مردونه نشده بود. ادا هاش منو برد به اون شب اولی که دیدمت. زیر پل پارک وی اون موقع که دیگه حسابی دیرم شده بود و خوابگاه راهم نمی دادن و ماشین گیرمون نمی اومد. انقد دوست داشتنی بودی اون شب. یادم افتاد به دستت. به انگشتات. به اشتیاق من واسه گرفتن دستت. به اینکه توی تاکسی مشتمو باز کردم که دستتو بگیرم و تو .... به اینکه اون شب دو تایی صورتمون رو گرفتیم زیر اون شیلنگ آبه. به اینکه فردا شبش موقع خداحافظی یواش دستمو گرفتی.


غرق یه عالمه احساس خوب بودم.


نزدیکای پارامونت یادم افتاد چقد دوست دارم توی یه مهمونی یا یه جمع دوستانه باهم باشیم. بعد فکر کردم کاش یکی از دوستات ازدواج کنه، مارو هم دعوت کنه، بعد من واسه عروسیشون حتما می ام تهران. تصور کردم خودمو که بهت می گم من می خوام برم آرایشگاه ولی نمی ذاری. توی دوستات دنبال کسی می گشتم که واسه عروسیش ما رو دعوت کنه یاده مطهره افتادم. شاید اون دعوت کنه نه؟


یادم افتاد به اینکه یه موقع گفته بودی تو این یکی دو هفته خیلی به مطهره نزدیک شدیم.  بعد فکر کردم تو چرا به مطهره نزدیک شدی؟! تو چرا وقتی من بودم بازم به مطهره نزدیک شدی؟ بعد هی فکر کردم. بازم فکر کردم بازم فکر کردم نتیجه اش این شد که اونو زیاد می دیدی خب! بعد یهو همه ی دنیا روی سرم خراب شد. ووااای که چقد از هم دوریم. واااایییی........

فکرام ادامه داشت ولی فکر کنم نوشتن نداره دیگه!

نظرات 2 + ارسال نظر
عرفان سه‌شنبه 14 اردیبهشت 1389 ساعت 18:07

سلام
خسته نباشید
وقتتون بخیر
چی شد؟
یه جا پارک وی همون جا پارامونت نفهمیدم حالا تهران بودی یا شیراز ؟
ولی باید بهت بگم که دنیای امروزی ساعتی و حتی لحظه ای هست دم دو مزاجی را که شنیدی عینهو همین باید نشست و دید کجا بنفع ماست و...
در خصوص کامنت قبل نیز که قرار نشد من برعلیه شما باشم بلکه واقعیتها را مینویسم مگر من با شما باید کل کل کنم ؟
نه اصلا من یه ادم منطقی هستم یعنی تاحالا و این مدت متوجه نشدی؟
در هرحال از بابت سراسریها هم که من باخودتم یعنی کارشناسی را تو همین باجگاه و با استادای محبوب و با سواد و رفرنسها و مرجع انگلیس ولی انصافا که باید براشون دعا کرد حیف که ما خوب از فرصتها استفاده نکردیم و قدر ندونستیم
در هرحال موفق باشی

یعنی انقد بد نوشتم؟! گفتم که توی اتوبوس (تو راه خونه- تو شیراز) که بودم داشتم فکر می کردم به گذشته ها (به شب اول باهم بودنمون به تهران به دوستاش)!! ای بابا شما متوجه نشدی دیگه از بقیه چه توقعی می تونم داشته باشم؟

عرفان سه‌شنبه 14 اردیبهشت 1389 ساعت 21:56

سلام
نه ببینید من منظورم انجا بود که فرمودید دوست را زیر پل پارک وی دیدید بعد امدید پارامونت و...
در هرحال اگر من دوزاریم کجه ببخشیدم بهرحال شما ججوانتری و اماده تر از من دیگه ما جای بابی شما هستیم چه کنیم که داریم ادای جونها را در میاریم قطعا هم اگر بدونی همسن و سالت نیستیم ترکمون میکنی و میری به همین کامنت گذشاتتنم که دلمون خوش کردیم دیگه باید دل نبمدیم و از شماها و فرزندها دور باشیم در هرحال هرجا هستی براتون ارزوی بهترینها را دارم ما که ارادت خودمون را داریم ثابت میکنیم تا دل شما از ما نرنجه و مثل روزهای اول دوستیمون بد جور بهمون بتازی و ...
بی خیال باش
مواظب خودت باش
امری بود حتما خدمتتون هستم تعارف نکنید در حد و اندازه خودم میتونم کمک کنم تو هر زمینه ای

با دقت تر بخونید پس!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد