روزانه ها

روزانه های منه دیگه

روزانه ها

روزانه های منه دیگه

امروز خیلی تنهام

دیروز بابا به بهونه ی از حج اومدن پسر داداشیش رفت اصفهان. من امتحان داشتم نتونستم برم. 

الان آرتا رفت کیش با اون مرتیکه! خیلی تو کف کارش موندم.  

علی هم رفته شنا. صبح یه سانس آزاد. ناهار با سید بیرون می خورن. عصر یه سانس آموزشی.

منم موندم توی خونه. 

اگر مامانم بود هیچ کس جرات نداشت این جوری منو تنها بذاره. دلم برا مامانم تنگ شده. هیچی ازش یادم نمی اد انگار صد ساله مرده. دلم برا صداش، برا قیافش، برا غلط حرف زدناش، برا حرص خوردنش تنگ شده. 

خیلی دلم براش تنگ شده. دیشب دم افطار برای آمرزیده شدنش دعا کردم. ازش خواستم توی تنهایی دم افطارم باشه. ازش خواستم فقط یه دقیقه مثل قبل بیاد توی اتاق. قول دادم بهش نگم برو از اتاق بیرون. قول دادم کلفتی شو بکنم گفتم فقط یه دقیقه. 

خیلی دلم براش تنگ شده. برای همه ی لحظه هایی که حرص درس خوندمون رو خورد. آرتا می گه خیلی تنهاست. می گه مامان واینساد از دکتریم دفاع کنم، واینساد عروسیمو ببینه. می گم برود در ....تو بگیر. من و علی چی بگیم پس؟ مگه جلسه ی دفاع ارشد منو دید؟ مگه دیپلم علی رو دید؟ مگه جهشی خوندن الهه رو دید؟ مگه.... 

من مامانم رو می خوام..... 

نظرات 3 + ارسال نظر
هادی سه‌شنبه 27 مرداد 1388 ساعت 12:02 http://Autobloghadi@yahoo.com

سلام خوبی!
متاسفم که مادر خود را از دست داده اید
من مانند شما هم مانند شما تنهایم هیچ دوستی ندارم .
مطالبی خوبی نوشته اید....

عرفان پنج‌شنبه 29 مرداد 1388 ساعت 08:42

سلام
شما عزیزید
شما قویید
شما ..................
ارمیتا جان بخدا قسم اه از نهاد برامد با خوندن این متن میدونم چی میگی ولی منم مثل شما از محبت پدر تو کودکی بی نصیب شدم شدم ولی محبت مادر ضمن ارج نهدن به بزرگواری پدر چیز دیگس.
من مرد هستم ولی باور کن چیزی به ریزش اشکم نموند .متاسفم که اینچنین صحنه هایی برا شما و سایر انسانهای با محبت و با فطرت پاک بوجود میاد برا اینکه خدا به شما به علی عزیز به ارتا صبر بده جدا دعا میکنم و خودم را در غمتون شریک میدونم چی کنم مگر غیر از این کاری از دست من بر میاد ؟
ولی ازت خواهش میکنم خودت را عذاب نده خداوند روحشون را شاد کنه خداوند با روح شهدا محشورشون کنه و ........
مواظب خودتان باشید

زیاد سخت نگیرید. انقد از این وقتها پیش می اد. می شه گفت این سه ماه که مامانی از پیشمون رفته تمام غروب هاش با همین دلتنگی ها بوده دیگه آدم تنها باشه بدتر. مخصوصا ما که مامانمون هر جا می خواست بره می گفت فقط 5تایی می ریم. البته خود مامانم تک روی یادمون دادا....

مامانی خیلی آبرو دار بود. شما توی مراسمش نبودید ولی اگه بودید می دید کسایی براش گریه می کردن که شاید فقط 10 دقیقه دیده بودنش. اشک می ریختن که چرا انقد کم؟! چه مرد چه زن. من ناراحت خودم و تنهایی های خودم هستم. ممنون.

عرفان شنبه 31 مرداد 1388 ساعت 09:16

سلام
امروز مصادف با اولین روز رمضان که ماه صیام و سفره خدا برا بندهاش گستردس و شما هم که شما از این نعمت از مدتها قبل داری بهره میبری بنابراین با زبان روزه الان سوره فاتحه را برا امرزش رح ایشان قرائت میکنم و از این به بعد هم با امدن به این مکان صلواتی نثار روحشان خواهم کرد .
الذین اذا اصابتهم مصیبه قالو انالله و انالیه راجعون
و الا بذکرالله تطمئن القلوب
روحشان قرین رحمت واسعه الهی

ممنونم. خیلی لطف می کنید. ان شاءالله خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه و باز ان شاءالله شما سایه ی مادرتون کم نشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد