روزانه ها

روزانه های منه دیگه

روزانه ها

روزانه های منه دیگه

پارسال این موقع ها( قمریشو می گم)

 شاید این روزا پارسال اون پیک زندگی مشترک من و آرامش بود(پیک نه پیک). باهم خیلی بیرون می رفتیم تا قبل از ماه رمضون همه چی خوب بود. من خیلی راضی بودم انقد هیجان داشتم. یه بار توی پارک جلوی ایلیا پیشونی آرامش رو بوسیدم. دست خودم نبود. خیلی .... اوایل ماه رمضون بود که فهمیدم چقد اشتباه می کردم. فهمیدم اسیر خود خواهی های آرامش شدم. اون موقع اوضاع ایلیا  اصلا خوب نبود. یه روز عصر بهم زنگ زد و گفت داره دیوونه می شه از تنهایی. بهش گفتم آخر هفته ی بعدی اونجام. (می شد هفته ی اول ماه رمضون اگه اشتباه نکنم) چند روز قبل از رفتنم، شنبه دم غروب خونه ی آرامش اینا بودیم. از صبح با هزار بدبختی روزه ام رو نخورده بودم. رو به موت بودم اساسی. آرامش باعث شد روزه ام باطل شه اونم کی نیم ساعت مونده به افطار. خودخواهیش دیوونه ام کرد. نشستم زیر بارون و کلی گریه کردم. بعدم رفتم که راضی شه تا برگردم خونه. دقیقا از همین جا حالم از زندگیم بهم خورد. 

پنج شنبه و جمعه و شنبه اش تهران بودم.بگذریم از اینکه آرامش منو خیلی اذیت کرد چون فیلم دیده بود و کارایی کرده بود و حالا پشیمون بود و پشیمونیشو با زهر کردن مسافرت من دوا کرد. پنج شنبه با ایلیا رفیتم دربند. اونجا باهاش دعوام شد. چون داشت برام از پسرش حرف می زد. یهو گفت چرا اصلا من دارم اینا رو به تو می گم. منم ناراحت شدم قهر کردم. کنارم نشست. به روش خودش تو بغلش گرفتم. خواست سر انگشتامو ببوسه دعواش کردم. جمعه ایلیا باهام روزه نگرفت. رفتیم چیتگر. کنارش خوابیدم. با موهای روی پیشونیم بازی می کرد منم توی آسمونا چرخ می زدم. وقتی روبروم نشست و دستامو گرفت توی دستش بهم گفت باید زندگیمو زودتر سروسامون بدم هنوز نمی دونست فاتحه ی اون زندگی خونده شده. 

شنبه با فاطمه رفتم خرید.

یکشنبه صبح وقتی رسیدم شیراز. انقد ناراحت بودم. دلم می خواست هیچ وقت داداشی رو ترک نمی کردم. ظهر بعد از کاراموزی آرامش اومد دنبالم نتونستم بگم چم شده ولی فهمید ناراحتم.

 

همش این خاطرات داره از جلو چشمام می گذره. دارم دیوونه می شم. کاش ایلیا، فیزیکی کنارم حضور داشت. با این اوضاع امتحان هم داشتم. امروزی رو که گند زدم رفت... 

بعد نوشت: یه خورده متن پست رو عوض کردم. فقط یه خورده ها!

نظرات 2 + ارسال نظر
عرفان چهارشنبه 4 شهریور 1388 ساعت 20:58

سلام
خسته نباشید ارمیتا جان
خوب هستید ؟
تهران خوش گذشت ؟
قطعا مهربانیهات انقدر فراوان هست که حاضری خودت را به زحمت انداخته و انهم توی ماه رمضان تا فردی مثل ایلیا را از تنهایی بیرون بیاری .
کاش قدر شما را همان ارامش خان دئنسته بود و شما اینقدر تو شرائط نا مطلوب قرار نمیگرفتی تا خداقل داداشی و ارتا هم از قبل این باهم بودن شما و در نبود مامان به ارامش میرسیدند ولی راستی ایلیا هم بد فکری نکرده و شما هم لجاجت نکن و به اینده خودت بیشتر فکر کن.
در خصوص کامنت قبل هم که محبت شما شامل حال من شد و حسابی من را شرمنده خودت کردی .
ولی در همین رابطه عرضی دارم اگر قرار باشه کسی به کسی عدات نکنه پس شما چرا اینهمه را را برای دیدن اونی که بهش علاقمندی میری تهران ؟
انهم توی ماهی که خیلی دوسش داری؟
بنابراین بذار ما هم به کسی که بهش عشق میورزیم و هادت کردیم امیدوار باشیم و خدا خودش میدونه چیکار کنه که عشق را بین ادمها تقسیم کنه .
حرف منهم همینه و کارمون هم از این حرفا ردشده همشهری عزیز
مواظب خودت باش

فکر می کردم از عنوانش متوجه شید ماجرای پارسال ماه رمضون هست نه الان.
مهربونی های من؟ نه مهربونی های ایلیا.
...
من از سر عادت نمی رم تهران. زندگی من اونجاست. شوهرم. بابای بچه ام.
در کل مواظب حرف زدنتون باشید. بهتون هشدار داده بودم زیادی صمیمی نشین.

مهسا جمعه 6 شهریور 1388 ساعت 00:27 http://gozare-omre-man.blogfa.com

سلام آرمیتای عزیز٬تا کل وبلاگت رو نخونم هیچ نظری نمیدم چون خوشم نمیاد الکی بگم وبلاگ قشنگی داری٬لینکت کردم عزیزم٬خدانگهدارت

منتظرم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد