روزانه ها

روزانه های منه دیگه

روزانه ها

روزانه های منه دیگه

سفرنامه 1

از مدت ها قبل برنامه می ریختیم که باهم بریم سفر ولی خب جور نمی شد تا اینکه قطعیش کردیم واسه هفته ی دوم عید. از توی اسفند بلیط هامون رو هم خریدیم: من پنج شنبه شب (1/5) از شیراز راه می افتادم. جمعه ساعت 1 هم بلیط داشتیم برا نوشهر. صبح چهارشنبه هفته ی بعد (1/11) هم برمی گشتیم تهران و من هم شب می اومدم شیراز. می خواستیم بریم نور و رامسر و همه ی مدت هم توی جنگل یا کنار ساحل توی چادر بخوابیم.


من ساعت 9 راه افتادم. قرار بود اگه زود رسیدم یه سر برم خونه ی ایلیا اینا. بلیط من واسه ترمینال جنوب بود و بلیط نوشهرمون از ترمینال غرب بود. چون یادمون رفت بلیط برگشت منو بگیریم و ناچار شدیم برگردیم ترمینال جنوب و بعد هم کلی راه بود تا ترمینال غرب خونه شون نرفتم.

سه ماه بود همدیگرو ندیده بودیم و توی این مدت خیلی خیلی کم باهم چت کرده بودیم ویا حرف زده بودیم چون همش من خسته بودمو زود می خوابیدم. انقد واسه هم حرف داشتییییییییم.

توی اتوبوس، جلوی ما یه خانومه با دختر کوچکش بود. هم راستا با ما شوهر اون خانومه و پسر کوچولوش بودن. ایلیا رفت پایین، من تنها روی صندلی نشسته بودم و کلی خوراکی هم کنارم بود، دخترک رفت پیش باباش خودشو کلی لوس کرد و بعد اشتباهی به جای مامانش، نشست پیش من. دستشو کرد توی پلاستیک خوراکی ما و گفت ووااااااااایییی اینا رو کی خریدی؟! بعد سرشو آورد بالا و منو دید. وحشت حسابی توی قیافش موج می زد باباش کشیدیش عقب و فرستادش پیش مامانش.

جاده چالوس رو بسته بودن و ما از شرق تهران خارج شدیم و می شه گفت کلی شهر شمالی رو رد کردیم تا بالاخره شب ساعت 9 رسیدیم نور.

شب بود و نمی شد رفت جنگل. هوا هم بیش از حد سرد بود توی پارک ناصری (اگه اشتباه نکنم) چادر زدیم. یه جایی نزدیک استیشن پلیس بود و عجیب احساس آرامش می کردیم وقتی این پلیسا از کنارمون رد می شدن. 

قبل از خواب یه حرکت انتحاری رفتیم که خیلی بی صدا و بی حرکت و سریع(!!!!!) بود. (اینم گفتم که یادمون نره) 

من که حسابی خسته ی 24 ساعت تو اتوبوس نشینی بودم چشمامو بستمو بی هوش شدم.

ادامه دارد....

نظرات 2 + ارسال نظر
عرفان شنبه 14 فروردین 1389 ساعت 22:11

سلام
خسته نباشید
ممنون که به خواسته من توجه کردید البته اگر به ان اهمیت داده باشید در هرحال موجبات تشکرهست امید که بتونم بیشتر در خدمت شما بوده و از این دوستی شما هم بتونید بنحو مطلوب هم روحی و هم اگر خواستید در زندگی بهره ببرید
موفق باشید
اگر امکانش بود ای دی شما را در یاهو داشته باشم ممنون میشم .

به خودتون نگیرید
نوشتمشون چون می ترسیدم خیلی چیزا رو توی روزمرگی زندگیم گم کنم، همین الان باید کلی فکر کنم تا خیلی هاشو به یاد بیارم.

عرفان یکشنبه 15 فروردین 1389 ساعت 17:42

سلام
نه بخودم نگرفتم چون شما را مدتهاس میشناسم ولی بازهم گفتم شاید با یا محول الحول والاحوال رفته باشید به سمت احسن الحال و.........
من با همه وجوود در کنارتون هستم چه به خودم بگیرم یا نگیرم.
بازهم از محبتتون متشکرم که با ان حرف وادارتون کردم به پاسخ کامنتهام که بیش از یکساله میدم ولی از شما هیچ نوایی سر نمیزنه
موفق باشید و کامیاب

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد