روزانه ها

روزانه های منه دیگه

روزانه ها

روزانه های منه دیگه

سفرنامه 2

دم صبح هوا خیلی سرد بود کلی خودمو چپوندم تو بغلش شاید گرمم بشه. فکر نمی کردم هوا انقد سرد باشه با خودم لباس گرم زیاد نبرده بودم. با اینکه توی کیسه خواب خوابیدم بازم سرما خوردم. صبح با بوسه هاش از خواب بیدارم کرد. خوابم می اومد ولی داشت بارون می گرفت و ما باید زودتر وسایلمونو جمع می کردیم. بدو بدو وسایلو جمع کردیم و با آژانس رفتیم پارک جنگلی نوشهر. توی اولین آلاچیق چادر زدیم. دور دیوار های آلاچیق سفره کشیدیم که بارون و باد نفوذ نکنند و آقا مشغول آتیش درست کردن شد. همه ی چوب های اون دور و بر خیس بود. ظهر همسایه بغلی صدامون زد و بهمون چوب خشک داد گفت دیدم از صبح دارید چوب جمع می کنید!!!!! یه سر رفتیم نمازخونه تا گوشیه من شارژ بشه و بعد هم رفتیم سیب زمینی خردیم تا لای آتیش کباب کنیم و باز برگشیم سرآتیش. 

ماجرای آتیش درست کردن ادامه داشت و منم حوصله ام سر رفته بود. رفتیم بخوابیم. ایلیا بلند شد بره یه سر به آتیشش بزنه و برگرده که من خوابم برد. یه موقع بیدار شدم دیدم هوا تاریکه. پاهام یخ کرده بود. ایلیا جوراب هامو عوض کرد. گفت خیلی توی خواب ناله کردم. بیش از حد خسته و بی حال بودم. حالم هم خوب نبود بازم خوابیدم. تا صبح چند بار بیدار شدم. ایلیای بیچاره هم مثله یه مرد توی اون شب سرد بیدار موند تا آتیشمون خاموش نشه. تازه کلی ابتکار به خرج داد و بخاریی هایی هم درست کرد که چادر گرم بمونه. 

صبح که بیدار شدم تازه ایلیا داشت می خوابید. بیچاره سرما خورده بود. 

کم کم خورشید داشت می زد. به خاطر سرماخوردگیمون تصمیم گرفتیم بریم یه سوییت اجاره کنیم. 

ادامه دارد.....

نظرات 2 + ارسال نظر
ایلیا دوشنبه 16 فروردین 1389 ساعت 17:46

وااااای آرمیتا
چقدر خوشحالم داری سفرناممون رو می نویسی
قول داده بودی بنویسی چیزای مهم رو. یادته؟
کمتز از دوهفته وقتی می خونم خاطراتمون رو بهتر می تونم مرور کنم. خودم رو- خودت رو - کاستی هام رو.
اینجوری بهتر تحلیل می کنم شرایطم رو. ممنون از لطفی که می کنی. ممنون از قلمی که می زنی. ممنون از اینکه هستی ...

... تنها باش و بگذار ترانه در دل من بجوشد

فقط شاید لازم بشه چیزایی بگم که یه کم خصوصیه. دیگه برام مهم نیست. ثبتشون برام مهم تره. الان پشیمونم چرا تخت جمشید رو ننوشتم هر چند با تمام جزییات یادمه! به حافظه من که شک نداری؟ شماره ی آژانسه چند بود؟ (-;

عرفان از شیراز دوشنبه 16 فروردین 1389 ساعت 22:01

سلام
خسته نباشید
اینطور که بنظرم بهتون سخت گذشته چرا ؟
موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد