روزانه ها

روزانه های منه دیگه

روزانه ها

روزانه های منه دیگه

یه سفر بی من

آدماشو که هیچ وقت درست و حسابی ندیدم، حاج آقا و پسر بزرگه رو یه بار دیدم اونم توی ماشین و از عقب، حاج خانوم رو هم یه بار توی وب دیدم، دختراشونو هم فقط توی خواب دیدم آخه مگه پسر کوچکه رو (که عشقمه) چند بار دیدم؟!

خود خونه رو اصلا ندیدم. روی نقشه جاش بهم نشون داده شده تا چند تا کوچه اون ورترش هم رفتم ولی خود خونه رو اصلا ندیدم. دروغ چرا؟ چند بار توی چت کردن چند جاشو دیدم ولی نه درست و حسابی.

با همه ی این حرفا اون خونه، اون راهرو، اون اتاق، اون تخت .... نمی دونم چه حسی نسبت بهش دارم ولی برام خیلی مهمه آخر شب توی اون خونه، توی اون راهرو، توی اون اتاق روی اون تخت بخوابم و برام سمفونی عشقمون رو بارها و بارها بزنی، برام خیلی مهمه اون جا توی بغلت آروم بگیرم. انقد که وقتی می ری سفر یا یه شب می دونم نمی آی خونه زجر می کشم انگار اون شب دیگه پیشم نیستی. بعضی وقتا به خودم می خندم آخه انگار 100 کیلومتر اینور تر اون ورتر فرقی می کنه توی فاصله ی 900 کیلومتری! ولی برا من فرق می کنه، تو از اون اتاق که بیای بیرن انگار دیگه اون خلوت منو تو بهم خورده، انگار دیگه پیش من نیستی، دیگه آرامش خونه ی خودمو ندارم......


ایشالا سفرت بی خطر باشه.

پی نوشت: دو روز و نصفی تا دیدار دوباره بعد از سه ماه و اندی

شروع سال جدید بی مامانی

این چند روزه خیلی دلم هوای مامانی رو می کرد هر شب کلی بغض می کردم. همش به حرف دایی تو مراسم هفت مامانی فکر می کردم "اگه همه ی اینایی که الان اینجا دور هم جمع هستن برنامه می ریختن هر هفته یکیشون می اومد دیگه مامانی افسرده نمی شد و نمی مرد!" همش فکر می کردم اگه یک چهارم باری که الان از کارای خونه روی دوشمه اون موقع ها حس می کردم شاید این شب عیدی مامانم زیر اون همه خاک نبود. 

شب عید بی مامانی که توی خونه بچرخه 

شب عید با سفره ای خالیی که هممون دورش نشسته بودیم و اشک می ریختیم  

وحشتناک بود وحشتناک بود وحشتناک بود 

عصر روز عید توی قبرستون بالای سرت مامان  

وقتی دایی بهت شکایت می کرد چرا تویی که پارسال انقد اصرار کردی کنارت باشم امسال تنهام گذاشتی؟ 

وقتی خاله بهت شکایت می کرد که دارم می پکم واسه کی از غم دوریت بگم همون خاله ایی که جز برا خواهرش برا کس دیگه ای درد دل نکرده بود  

وقتی بابام سرشون داد زد هیچ کدومتون 30 سال شبانه روز کنارتون نبوده هیچ کدومتون30 سال هر جا خواستنی برین همراهیتون نکرده 

فقط ما بچه ها بودیم که نتونستیم بگیم مامان بی تو عید معنا نداره. بی معرفت تنها مون گذاشتی.... 

وحشتناک بود وحشتناک بود وحشتناک بود 

 

ایشالا هیچ وقت بی مامان نشید