روزانه ها

روزانه های منه دیگه

روزانه ها

روزانه های منه دیگه

باید یاد بگیرم

  1. امشب برای بار هزارم به خودم گفتم باید یاد بگیری از کسی توقعی نداشته باشی. بغضمو قورت دادم و راحت نشستم زیر دست آرایشگرم. پیش خودم فکر کردم کاش شوهرم پیشم بود. شاید اونم مثل خیلی شوهر های دیگه می اومد دم در آرایشگاه دنبالم و نصفه شبی منو توی خیابون تنها نمی ذاشت. بعد باز به خودم نهیب زدم که هی باید یادبگیری از کسی توقع نداشته باشی حتی شوهرت.
  2. قرار بود ایلیا آخر هفته بیاد شیراز. شاید هنوزم بشه به جمعه امید وار بود. امروز که شنیدم نمی تونه بیاد به خودم گفتم باید یاد بگیری حتی از آینده هم توقعی نداشته باشی. این شاید سخت تر از بالایی باشه. چون بعضی موقع ها به امید آینده مورد اول را تحمل می کردم.
  3. خیلی خسته ام. انقد خسته که نگو. دلم یه گوش شنوا می خواد. چند روزه با ایلیا درست حرف نزدم. یا اون کار داشته یا من. بگذریم که با خودم گفتم باید یادبگیری به چیزی عادت نکنی. به هیچ چیز! این سخت تر از بالای هست. باید زنی باشی مثل من از بیرون محکم و در داخل حسابی شکننده تا بفهمی عادت نکردن به بوسه های شبونه ی شوهرت چقد سخته.
  4. و در آخر باید یاد بگیرم تنهایی از پس خیلی کارا بر بیام و اگه خوب دقت کنید این یعنی اینکه به شما هم عادت نکنم و ازتون توقعی نداشته باشم و منتظر آینده ی بهتری هم نباشم. شاید برای یه مدتی نیام اینجا بنویسم.

اگر شما بودید چی کار می کردید؟(۲)

روابط یه آدم متاهل با همکارای جنس مخالفش باید چه جور باشه؟ 

یکی از دوستام می نالید که به شوهرم گفتم سر کار با دخترا سلام علیک هم نکن و اون حالا جواب سلام دختره رو داده نکنه شوهرم .... و اینجوری شوهره حسابی فراری شده.

از طرفی خود من، اصلا برام مرد و زن نداره تا جایی که به من، شخصیتم و خانواده و ... توهین نشه خیلی راحت برخورد می کنم حتی یه بار یکی از پیرمردهای همکار ازم شماره گرفت تا منو به یه موسسه معرفی کنه. اگر من شوهر دوستم بودم حتما به جرم رابطه با این پیرمرد طرد می شدم. یا خیلی وقتا توی دفتر مدیریت کلاسها توی دانشگاه توی بحث های گروهی که اکثرا مرد بودن شرکت کردم و انقد نقطه نظرات جالب یاد گرفتم. من حتی با همکلاسی هام هم خیلی صمیمی هستم. بار ها اعتراف کردم دلم برا حمید تنگ شده. حمید و رضا را خیلی دوست دارم ولی سراغ خیلی ها اصلا نرفتم. حتی نذاشتم بهم سلام کنن مثل این برزگر! 

بعضی موقع ها فکر می کنم شاید یه روزی متوجه بشم ایلیا هم از این رفتار ها ناراحت می شده و اون روز واقعا حسرت بخورم که نمی تونم جبران کنم. 

بعد نوشت: یه فضولی کردم ترتیب چند تا پست ها بهم ریخت. عذر می خوام واقعا!

اگر شما بودید چی کار می کردید؟

چند مورد را اینجا می گم که بعدا راجع بهش مفصلا فکر کنم: 

  1. سری آخر وقتی داشتم برمی گشتم شیراز، توی اتوبوس یکی از دوستای دبیرستانم رو دیدم که یک ساله عقده. نزدیکای قم که بود زنگ زد به شوهرشو گفت راه افتاده و فردا می بینتش و می تونه تلافی این چند وقت رو در بیاره.(فهمیدم کلی وقته همدیگرو ندیدن) تلفن قطع شد و نه این دیگه تلاشی کرد نه اون زنگ زد. صبح که رسیدیم نزدیکای ساعت 7 زنگ زد تا شوهرش بیاد دنبالش اول قبول کرد. بعد نزدیکای ترمینال شوهره زنگ زد که من خوابم می آد زنگ بزن بابات بیاد دنبالت.(واقعا شور و هیجانو دارید؟) دوستم هم زنگ زد به مامانش. مامانش هم مثل همه ی مامانا اول کلی سین جیم کرد که چرا شوهرت نمی اد دنبالت اتفاقی افتاده؟ بعد هم گفت بابات نمی تونه بیاد دنبالت. دوستم اصلا ناراحت نشد. با خونسردی تمام وسایلشو گرفت و رفت خونه!  من وقتی می رم تهران بعضی موقعها خیلی زود می رسم (یعنی مثلا ساعت 6 ترمینالم و ساعت 5 زنگ می زنم تا بیاد دنبالم) اگه ایلیا یه کم دیر کنه یا با سرو وضع خواب آلود بیاد دنبالم ناراحت می شم. نمی دونم اگه یه روز وقتی زنگ زدم بهش، بگه خوابم می اد چه واکنشی باید نشون بدم. مثلا این دوستم حق نداشت توقع داشته باشه بعد از این همه وقت شوهره انقد منتظر باشه که زود گوشیشو برداره و بعد هم حتما بیاد دنبال زنش تا هر چه زودتر زنشو ببینه؟ بعضی موقع ها می ترسم نکنه این تحویل گرفتنا مال این دوران باشه و فردا.... 
  2. نمی دونم با یه بچه توی سن علی باید چه جوری رفتار کنم کاش منم مثله بقیه ی خواهر برادرما بی خیالش می شد و می تونستم راحت بگم ولش کن. خسته ام کرده. هر چی می گم انگار نه انگار. نه درس می خونه. نه غذا درست می خوره. نه نماز می خونه. نه ... نمی دونم مامانم چی فکر کرد منو با این پسر تنها گذاشت رفت! خدایا بهم صبر بده....

ویژگی های یه دوست دختر خوب

اه خدایا من که خواننده نداشتم این یکی رو هم نداشتم چی می شد؟ ها؟! کی منو نفرین کرد؟ زود دستشو بالا کنه! 

واقعا منظورتونو از این حرکت ها نمی فهمم. شاید زیادی تحویلتون گرفتم. شاید شما زیادی رو دارین. ولی اصلا نمی فهمم. آقا یه زن شوهر دار با یه بچه ی ۵ ماهه و دو تا شوهر اضافه ی دیگه(!!!) که نمی تونه برای شما  دوست دختر خوبی باشه می تونه؟ کسی که انقد درگیره که به خیلی از کاراش نمی رسه {مثلا الان مدتها ست شده آقای آرمیتا} یعنی فکر می کنید وقت می کنه چت کنه؟ اونم عشقولانه حتما!  

من بهتون می گم یه دوست دختر خوب علاوه بر دختر بودنش باید یه ویژگی های خیلی خاصی داشته باشه. حالا از دختر بودن طرف که بگذریم حداقل چند تا شوهر نداشته باشه! عشقولانه به غیر رو بلد باشه و حداقل وقت این کار ها رو داشته باشه. تازه آقای محترم این قد دختر با تیپ و قیافه ی خوب توی خیابون ریخته. شما که مثل ما دچار قحط النسا نیستید که آخه کی می ره توی وبلاگ یه زن جوون واسه دوست شدن ها؟ تازه کسی که اصلا ندیدیش. نوبره والاااا

 انقد بدم می اد از کسایی که حریم خودشونو نمی شناسن هیچ حریم دیگران رو هم زیر پا می ذارن. ولی من می دونم باهاشون چه جوری رفتار کنم... 

بعد نوشت: کامنت هاتون رو تایید کردم صرفا به یه دلیل شخصی باز هوا برتون نداره!

مزه های جدید عاشقی

اگه همه چیز اون جور که من می خوام پیش بره شاید زندگیم یه رنگ و رویی بگیره. این دو روز اخیر که خیلی با خودم حال کردم (منحرفا!!!) 

بعد کلی وفت زندگی و عشق و عاشقی حالا تازه دارم مزه های جدیدی از عشق رو می چشم. مثلا رضایت از خودم به خاطر رضایت کس دیگه ای. بازم ساختن رویا های قشنگ قبل از خواب، غرق شدن توی اون رویا تا صبح و ....

خواب

دیشب یه خواب بد دیدم. از اونایی که اوایل جداشدنم از آرامش می دیدم. خواب دیدم خونمون بود، علی، ملیحه و آرتا هم بودن. نمی دونم چی شد که اون شروع کرد..... هیچی نگفتم ولی پشیمون بودم. دلم می خواست توروش تف کنم و بگم دیگه نمی خوام ببینمش ولی صبر کردم غذاشو بخوره بعد بچه ها رو کردم توی اتاق و شروع کردم به هوار کشیدن که یهو غیب شد. نتونستم بهش بگم چقد ازش متنفرم.

نمی دونم علتش چی بود ولی حتی دوست نداشتم دیگه توی خوابم هم حضور پیدا کنده. شاید به خاطر اینویتیشینی هست که برام فرستاده بود. می خواستم براش بنویسم چرا فکر کردی ممکنه من اکسپت کنم؟ ولی بدون هیچ حرفی ریجکت کردم. شایدم به خاطر صحبت هایی هست که با آرتا کردم. 

کاش اون روزا از خاطرم پاک شه. کاش ببینمش و حرفمو بهش بزنم تا خیالم راحت شه.

روزم خیلی بد شروع شد. خدا به داد برسه.

خدایا شکرت. خدایا شکرت. خدایا شکرت. خدایا شکرت. خدایا شکرت.