روزانه ها

روزانه های منه دیگه

روزانه ها

روزانه های منه دیگه

یه سفر بی من

آدماشو که هیچ وقت درست و حسابی ندیدم، حاج آقا و پسر بزرگه رو یه بار دیدم اونم توی ماشین و از عقب، حاج خانوم رو هم یه بار توی وب دیدم، دختراشونو هم فقط توی خواب دیدم آخه مگه پسر کوچکه رو (که عشقمه) چند بار دیدم؟!

خود خونه رو اصلا ندیدم. روی نقشه جاش بهم نشون داده شده تا چند تا کوچه اون ورترش هم رفتم ولی خود خونه رو اصلا ندیدم. دروغ چرا؟ چند بار توی چت کردن چند جاشو دیدم ولی نه درست و حسابی.

با همه ی این حرفا اون خونه، اون راهرو، اون اتاق، اون تخت .... نمی دونم چه حسی نسبت بهش دارم ولی برام خیلی مهمه آخر شب توی اون خونه، توی اون راهرو، توی اون اتاق روی اون تخت بخوابم و برام سمفونی عشقمون رو بارها و بارها بزنی، برام خیلی مهمه اون جا توی بغلت آروم بگیرم. انقد که وقتی می ری سفر یا یه شب می دونم نمی آی خونه زجر می کشم انگار اون شب دیگه پیشم نیستی. بعضی وقتا به خودم می خندم آخه انگار 100 کیلومتر اینور تر اون ورتر فرقی می کنه توی فاصله ی 900 کیلومتری! ولی برا من فرق می کنه، تو از اون اتاق که بیای بیرن انگار دیگه اون خلوت منو تو بهم خورده، انگار دیگه پیش من نیستی، دیگه آرامش خونه ی خودمو ندارم......


ایشالا سفرت بی خطر باشه.

پی نوشت: دو روز و نصفی تا دیدار دوباره بعد از سه ماه و اندی

یه هدیه ی بزرگه برای من

آسمون رویا ، امشب گرمه از تب من
ماه آرزوها ، اومده تو شب من
عطر شرم بوسه ، رو لبهای بسته باد
غیر از یه نوازش ، دل من ، دل تو ، دل ما ،
دل همه آدما مگه چی می خواد ؟

آروم اومدی تو خوابم ،
آروم اومدی مثل رقص یه پروانه با ناز سایه گل
بوی عشق ، تو هوا پیچید
اشک تو رو ، لب من بوسید
قلب منو همه جا ، همه جا ، همه جا برد
خوابی که عشق تو چشای تو دید !
آروم اومدی تو خوابم ،
آروم اومدی مثل رقص یه پروانه با ناز سایه گل

آه از این سفر کوتاه
بازم من و تو و دوری و آه !
می ترسن از من و تو ، من و تو ، من و تو ، حیف !
تو قلب ما نه هوس نه گناه


------- می پرستم!

یک روز کاری در زندگی مشترک ما

صبح وقتی چشمامو باز می کنم ایلیا رو می بینم که کنارم پتو رو کنار زده و خوابه. دستمو حلقه می کنم دور کمرش یواش می بوسمش قبل از اینکه بیدارش کنم آروم از جام بلند می شم می رم دوش بگیرم. کتری رو هم می ذارم روی گاز و تا جوش بیاد می رم لباس تر تمیز بپوشم. بعد مسواک می زنم. چایی رو دم  می کنم و هال رو مرتب کنم. لباسامونو که دیشب همین جوری انداختیم روی مبلا جمع می کنم. کمد ها رو مرتب می کنم. ظرفی اگه هست می شورم.


بر می گردم توی اتاق خوابو انقد ایلیا رو می بوسم تا از خواب بیدار شه. تا اون بره دوش بگیره و لباساشو بپوشه سفره رو چیدم.


ایلیا تند تند میره سر کار. من غذا برای امروز درست می کنم و بعد سر فرصت میرم دانشگاه.


شب که برمی گردم خونه ایلیا اومده غذا خورده خوابیده و بعد دوباره رفته سر کار. میرم یه کم وب گردی می کنم. غذایی درست می کنم. به درسام میرسم. فیلم نیگاه می کنم تا بشه 10 و آقا بیان.


دم در یه صندلی گذاشتم که چند دقیقه قبل از اومدنش اونجا منتظرش بشینم. (انقد این تیکه رو دوست دارم: اینکه خانم آرایش کرده ترگل ورگل توی حیاط بشینه تا شوهرش از در وارد شه) وقتی اومد کلی بغلم می کنه.


تا دست و صورتشو بشوره من شامو آماده می کنم. می خوریم و فیلم می بینیم. بعد من کتاب می خونم اون بازم فیلم می بینه. من خسته می شم اون بازم فیلم می بینه. بهم میگه بخواب پیشم فیلم که تموم شد صدات می کنم. همین جوری که سرش توی فیلمه هر از گاهی بوسم می کنه. منم حسابی تماشاش می کنم. دستشو دور کمرم حلقه می کنه و فیلمشو می بینه.


صدام می کنه بریم توی رخت خواب. لباس خواب می پوشم مسواک می زنم و میافتم روی تخت. توی تخت اذیتم می کنه، سر قلمروهامون دعوا می کنیم. من بیهوش می شم از خواب. ایلیا دست بردار نیست. قربون صدقه ام میره. یواش یواش در گوشم حرف میزنه (این تیکه رو هم خیلی دوست دارم. آرزومه هر شب تکرار شه!) و بعد میخوابیم. (خر!)


دوباره صبح می شه و چشمامو باز می کنم ایلیا رو می بینم که کنارم پتو رو کنار زده و خوابه....


دوست دارم.....

زندگیم رو دوست دارم. می دونم تازه اول راهه ولی دوستش دارم. سختی هاشو هم دوست داشتم. سعی کردم توی تمام لحظه هاش خدا رو فراموش نکنم. حتی موقع فوت مامان هم خدا رو شکر کردم.


بچه ای رو که نیومده رفت هم دوست دارم. با همه ی نگرانی های بارداریش دوستش دارم.


از همه بیشتر شوهرمو دوست دارم. امشب برا اینکه آروم بخوابه با لپتاپم رفتم توی رختخواب! هم می بایست کارامو تحویل می دادم هم نمی خواستم خوابیدن کنارشو از دست بدم. این مرد رو دوست دارم. بیشتر از بچه ای که نتیجه ی یه تخلیه ی روحی بود دوست دارم. بیشتر از زندگی که به خاطر وجودش تحمل می شه دوست دارم. فقط می تونم بگم قد خودش دوستش دارم. دوسش دارم.....


برام دعا کنید. خیلی خیلی دعا کنید!

بعد نوشت: پارسال مثل امروز دم غروب عقد کردیم (تا لحظه ی سال تحویل) اون شب هم بی قراری می کرد.



تریبون آزاد

اینجا یه تریبونه درسته؟

صاحابشم منم درسته؟

خب پس از این تریبون داد می زنم ای مرد می پرستمت!


دلم برات یه ذره شده. بابت دیشب حسابی ممنون.

چند ماه پیش همیشه دستاشو دور کمرم حس می کردم مخصوصا وقتی تنها بودم. مدتی بود این حسو نداشتم. هر چند فکر می کردم دست خودمه و هی تلقین می کردم که دستش اینجاست!!! هرچند فقط تلقین بود و حرف مفت.

الان دو روزه هر روز که بیدار میشم بازم دستشو دور گردنم حس می کنم. چی تغییر کرده نمی دونم؟

خدمت سربازی

آقامون رو بردن خدمت سربازی. البته ممکن است خودشون تا چند روز دیگه پسش بفرستن! 

 

بعد نوشت: دروغ گفتم. یعنی اولش می خواستم راست بگم ولی بعد فهمیدم دروغ گفتم. پسرک شیطون ما فعلا از زیرش در رفت. تا کی نمی دونم!