روزانه ها

روزانه های منه دیگه

روزانه ها

روزانه های منه دیگه

تصمیم آرمیتا

اینجا رو فقط وقتی پر می کنم که از تصمیمم مطمئن شده باشم. شاید هم اصلا اینجا ننوشتمش و یه راز به رازهام اضافه شد....

برام دعا کنید. روزهای سختی رو دارم سپری می کنم.

پیش می اد دیگه

فردا می شه یه هفته که درست و حسابی باهم حرف نزدیم. من حرفمو پس می گیرم نه تو علتش هستی نه من. پیش می اد دیگه. فقط فکر کنم ساعت هامون را باید باهم تنظیم کنیم.


من همینجا در حضور خیل عظیم خوانندگان(!!) از حضور شوهر گرامی به خاطر رفتارم معذرت خواهی می کنم. (بعدا نگو باز رفتی آبروریزی کردی؟)

نقش اول زندگی

همیشه دوست داشتم مرکز توجه باشم و از اون جاهایی که نتونستم این توجه رو به خودم جلب کنم حسابی فراری شدم. 

همیشه بهترین مدرسه درس خوندم و توی مدرسه همیشه اول هر مسابقه ای بودم که توش شرکت می کردم. دانشگاه هم خیلی جاها ترکوندم.

توی خونه هم خیلی بهم توجه می شد. چندین سال همه ی کارامو آرتا می کرد و حسابی نازمو می خرید بعدش هم بابایی. وقتی از در خونه وارد می شه صدا می کنه خانم نیومدی هنوز؟ یا همیشه نظرمو می پرسه. هر جا بخواد بره باید باهاش برم و ...


همه ی اینا رو گفتم که بگم همیشه دوست داشتم مردی داشته باشم که من موضوع اول زندگیش باشم. مردی که احساساتم رو درک کنه. بهشون نخنده. عشقمو باور کنه. توی خلوتمون نخواد نگران این باشم که مسخره می شم. مردی که وقتی ازش چیزی می خوام همه ی هم و غمش برآورده کردن اون باشه. نمی دونم چقد توی انتخابم موفق بودم؟

نیاز

فکر می کنم کسی نباشه که از این مساله خوشش نیاید. حتی کسایی که این ادعا رو دارن هم دارن پوشش می ذارن روی نیازشون! البته این کار خیلی بی خوده باید به این باور برسم که این یه نیاز طبیعیه که همه دارن و اتفاقا لحظات خیلی خوشایند و دل نشین و به یاد موندنی هست. 

 

از نی نی خبری نشد!

نی نی کوچولو کم کم داره از راه می رسه!

خانم دکتر گفت تا قبل از شنبه باید به دنیا بیاد یعنی اگه نیاد به زور می آرنش. زیاد نمی تونم پشت کامپیوتر بشینم شاید بعدا اومدم مفصلا یه چیزایی رو روشن کردم.

 

امروز ایلیا اومد شیراز و این چند روزه رو در خدمتش هستم. 

 

ایشالا هفته ی دیگه از پروپوزالم دفاع می کنم. دعا کنید باید این ارائه بهترین باشه تا بتونم مشتی بزنم بر دهن استاد بدخواهی که بهم 12 داد! 

 

فک کن خانم زیگزاگ برام کامنت گذاشته. انقد شوکه شدم. ممنون. بازم عرض ارادت. سلام به آقای زیپ و سی سی خانم برسونید. چقد زشت من مدتهاست از گوگل ریدر می خونمتون ولی تاحالا براتون کامنت نذاشتم. باور کنید شرایطم اجازه نمی ده زیاد توی وب وقت بگذرونم. خیلی خوشحالم کردین.

سحر صدای تو

دیشب خیلی بهتر از اون چیزی که توقع داشتم پیش رفت. البته باید از یاهوو و سیستم مخابرات تشکر کرد!

خدایا شکرت که شوهرم انقد درکم می کنه. بعضی موقع ها فکر می کنم من با کی ازدواج می کردم انقد آزاد بودم؟ کی من و نیازهامو انقد خوب درک می کرد؟

پی نوشت: شمارش معکوس دیدار مجدد شروع شد: 3 روزه دیگه.

شوک

همیشه تک تک جملات هردومون رو به خاطر داشتم. از اولش تا الان ولی نمی دونم دیشب بین اشک هام چی بهت گفتم که سر عقل اومدی.

هنوز توی شوک هستم. نمی دونم چی به چی شد. فقط می دونم بازم منو قبول کردی. مثل پارسال. فقط می دونم واسه همیشه مال تو هستم.

امیدوارم با حضورت بتونی سایه ی این غم رو از زندگیم حذف کنی.

پی نوشت: یکی از شروط دیشب این بوده که بهترین پذیرایی رو برای سفر بعدی انجام بدم. به نظرتون چی کار کنم؟

بعد نوشت: من زندگی خودمو دارم و شما می دونید نظر شما اصلا برام مهم نیست. پس بی خود نگران نشید و نظر اراجیف ندید. شما از زندگی من خیلی چیز ها رو نمی دونید.