چند مورد را اینجا می گم که بعدا راجع بهش مفصلا فکر کنم:
اه خدایا من که خواننده نداشتم این یکی رو هم نداشتم چی می شد؟ ها؟! کی منو نفرین کرد؟ زود دستشو بالا کنه!
واقعا منظورتونو از این حرکت ها نمی فهمم. شاید زیادی تحویلتون گرفتم. شاید شما زیادی رو دارین. ولی اصلا نمی فهمم. آقا یه زن شوهر دار با یه بچه ی ۵ ماهه و دو تا شوهر اضافه ی دیگه(!!!) که نمی تونه برای شما دوست دختر خوبی باشه می تونه؟ کسی که انقد درگیره که به خیلی از کاراش نمی رسه {مثلا الان مدتها ست شده آقای آرمیتا} یعنی فکر می کنید وقت می کنه چت کنه؟ اونم عشقولانه حتما!
من بهتون می گم یه دوست دختر خوب علاوه بر دختر بودنش باید یه ویژگی های خیلی خاصی داشته باشه. حالا از دختر بودن طرف که بگذریم حداقل چند تا شوهر نداشته باشه! عشقولانه به غیر رو بلد باشه و حداقل وقت این کار ها رو داشته باشه. تازه آقای محترم این قد دختر با تیپ و قیافه ی خوب توی خیابون ریخته. شما که مثل ما دچار قحط النسا نیستید که آخه کی می ره توی وبلاگ یه زن جوون واسه دوست شدن ها؟ تازه کسی که اصلا ندیدیش. نوبره والاااا
انقد بدم می اد از کسایی که حریم خودشونو نمی شناسن هیچ حریم دیگران رو هم زیر پا می ذارن. ولی من می دونم باهاشون چه جوری رفتار کنم...
بعد نوشت: کامنت هاتون رو تایید کردم صرفا به یه دلیل شخصی باز هوا برتون نداره!
اگه همه چیز اون جور که من می خوام پیش بره شاید زندگیم یه رنگ و رویی بگیره. این دو روز اخیر که خیلی با خودم حال کردم (منحرفا!!!)
بعد کلی وفت زندگی و عشق و عاشقی حالا تازه دارم مزه های جدیدی از عشق رو می چشم. مثلا رضایت از خودم به خاطر رضایت کس دیگه ای. بازم ساختن رویا های قشنگ قبل از خواب، غرق شدن توی اون رویا تا صبح و ....
دیشب بازم یاد گذشته ها افتاده بودم. نمی دونم اون ۶ ماه زندگی تا کی می خواد روی اعصاب من راه بره. انقد عصبانی شده بودم و حس تنفر توی فکرام موج می زد که به ایلیا گفتم شماره ی آرامشو بهم بده تا هر چی می تونم بارش کنم. بعد خیلی زود یادم افتاد نه این راهش نیست یادم افتاد من یه سری چیزا رو نگه داشتم واسه فردام.
به خاطر اینکه گذشته رو فراموش کنم و شاید به این خاطر که فکر نکنم از بقیه چیزی کم دارم احتمالا دست به یه کاری می زنم که خیلی برام خوشایند نیست. دارم روش فکر می کنم. باید پولامو جمع کنم....
از اونجایی که من توی سوتی دادن خدایی می کنم پس یه سری پست تحت عنوان سوتی خواهیم داشت.
ولی این یکی مال خودم نیستا.
خانم همسایمون که یه پیرزنه که سعی می کنه ادای با کلاسا را در بیاره گفت: من شبا موبایلمو کوک (!!!!) می کنم تا سحر بیدار شیم.
دیشب یه خواب بد دیدم. از اونایی که اوایل جداشدنم از آرامش می دیدم. خواب دیدم خونمون بود، علی، ملیحه و آرتا هم بودن. نمی دونم چی شد که اون شروع کرد..... هیچی نگفتم ولی پشیمون بودم. دلم می خواست توروش تف کنم و بگم دیگه نمی خوام ببینمش ولی صبر کردم غذاشو بخوره بعد بچه ها رو کردم توی اتاق و شروع کردم به هوار کشیدن که یهو غیب شد. نتونستم بهش بگم چقد ازش متنفرم.
نمی دونم علتش چی بود ولی حتی دوست نداشتم دیگه توی خوابم هم حضور پیدا کنده. شاید به خاطر اینویتیشینی هست که برام فرستاده بود. می خواستم براش بنویسم چرا فکر کردی ممکنه من اکسپت کنم؟ ولی بدون هیچ حرفی ریجکت کردم. شایدم به خاطر صحبت هایی هست که با آرتا کردم.
کاش اون روزا از خاطرم پاک شه. کاش ببینمش و حرفمو بهش بزنم تا خیالم راحت شه.
روزم خیلی بد شروع شد. خدا به داد برسه.