-
سحر صدای تو
شنبه 14 آذر 1388 10:15
دیشب خیلی بهتر از اون چیزی که توقع داشتم پیش رفت. البته باید از یاهوو و سیستم مخابرات تشکر کرد! خدایا شکرت که شوهرم انقد درکم می کنه. بعضی موقع ها فکر می کنم من با کی ازدواج می کردم انقد آزاد بودم؟ کی من و نیازهامو انقد خوب درک می کرد؟ پی نوشت: شمارش معکوس دیدار مجدد شروع شد: 3 روزه دیگه.
-
ازدواج
جمعه 13 آذر 1388 17:51
خیلی دوست دارم بدونم مردا چرا ازدواج می کنن؟ دید آدما از زندگی، اینکه چی می فهمن ازش برام خیلی جالبه. پی نوشت: منتظر یه شب رویایی هستم.
-
شوک
چهارشنبه 11 آذر 1388 13:09
همیشه تک تک جملات هردومون رو به خاطر داشتم. از اولش تا الان ولی نمی دونم دیشب بین اشک هام چی بهت گفتم که سر عقل اومدی. هنوز توی شوک هستم. نمی دونم چی به چی شد. فقط می دونم بازم منو قبول کردی. مثل پارسال. فقط می دونم واسه همیشه مال تو هستم. امیدوارم با حضورت بتونی سایه ی این غم رو از زندگیم حذف کنی. پی نوشت: یکی از...
-
غم
یکشنبه 8 آذر 1388 12:09
یه جور غم همه ی زندگیمو پوشونده. لحظه هایی هستن که کلی می گیم و می خندیم و خوشیم ولی وقتی دارم زندگیمو واسه کسی توصیف می کنم به نظرم می اد خیلی وقته نخندیدم. البته لحظه هایی که ناراحت باشم خیلی زیادن. می شه گفت هر شب باید ایلیا بغلم کنه و من توی بغلش آروم آروم گریه کنم تا خالی بشم. فشار هم رویم خیلی زیاده. سر همون...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 آذر 1388 22:05
فقط برام دعا کنید. قسمتون می دم برام دعا کنید.
-
لعنت به فاصله
چهارشنبه 4 آذر 1388 19:34
این اولین خود سانسوریه این وبلاگه.....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 آذر 1388 17:11
بهش حسودیم می شه از ته وجودم.
-
ذهن لجوج من
سهشنبه 3 آذر 1388 21:43
امشب ایلیا گوشیو محل کارش(!) جا گذاشته و بنا به یه دلایلی نباید اس ام اس زد. از وقتی اینو بهم گفته هزار تا مسئله ی بزرگ و کوچیک، خبری و سوالی، عشقولانه و .... پیش اومده که رفتم سراغ موبایلم تا بهش اس ام اس بزنم. باورتون نمی شه اگه اینو نفهمیده بودم شاید تا 11 یا حتی بیشتر که صدام می کرد برا خوابیدن هیچی اس ام اس نمی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 آذر 1388 12:55
دیروز بعد از بحث های این چند شبه تصمیم گرفتم عوض شم. یه کم تنوع یه کم عشقولانه شاید بتونه این دلتنگی رو کمتر کنه. در همین راستا دیروز واقعا به خوبی و خوشی گذشت. برامون دعا کنید که خیلی دوران سختی رو داریم می گذرونیم.....
-
درد دل
دوشنبه 2 آذر 1388 11:25
کاش یکی بود به حرفام گوش می داد و نمی زد توی سرم به خاطر دغدغه هام. نمی دونم زندگیم داره به کدوم سمت می ره ولی .... شاید همه ی این حرفا مثل همیشه از سر دلتنگیه. شاید نه! ما خودمونو گول میزنیمو هر سری که همدیگرو می بینیم انقد توی این پیک عاطفی گیر می کنیم که فکر می کنیم همه چی از سر دلتنگی بوده. کاش می شد بیشتر پیشه هم...
-
اولین بوسه
پنجشنبه 28 آبان 1388 20:52
و امشب شد یک سال...
-
رویای تو
سهشنبه 26 آبان 1388 11:46
من روزی را با رویای تو آغاز می کنم. با رویای بوسیدن لبهایی با سرخرگهای رز با رویای اینکه، یقه پیراهنت باشم تا گرمای نفست را در بر گیرم سوپوری باشم که تو اولین سلام مهربان صبح ات را به او می کنی با رویای اینکه کفشهایت باشم که پاهایت را در برگیرم و شب من ؛ با رویای تو آغاز میشود: رویای زنی که آخرین پلک را می زند وبه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 آبان 1388 18:51
دلم برات یه ذره شده کی می رسه اون موقع که بتونم دستتو بگیرم توی دستم؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 آبان 1388 16:30
نمی خواستم نگرانتون کنم فقط رنگ این روزا یه کم تیره شده.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 آبان 1388 22:44
خدایا کمکم کن. خدایا می دونی ما سه تا جز با تو 4 نمی شیم کمکمون کن که بی پناه تر از همیشه ایم!
-
قالب جدید
جمعه 22 آبان 1388 14:06
فکر کنم مشکل ویروس حل شد. ناچار شدم قالبم رو عوض کنم. هنوز مشکل وجود داره؟
-
درد دل مردونه
پنجشنبه 21 آبان 1388 13:25
ما خانوما اخلاق های خاص خودمون رو داریم و می دونم نمیشه از شریک زندگیت توقع داشته باشی اونم مثل تو رفتار کنه. مثلا من دوست دارم شب که می شه بشینم واسه شوهرم از صبح تا شب اون روز رو تعریف کنم اونم ریز ریز. بعد شوهرم فقط گوش کنه و با هام هم احساس باشه و حس کنم داره خر کیف می شه. ولی خب اگر شوهره بخواد انقد حرف بزنه حتما...
-
دو روز سورپرایز
چهارشنبه 20 آبان 1388 19:17
این دو روزه انقد اتفاقای سورپرایز افتاده که اگه همینجوری ادامه پیدا کنه من سکته می کنم می میرم. هیشکی نبود براش حرف بزنم. زنگ زدم لیلا بیاد پیشم نشد. نمی خواستم برم خونه. دیگه خونمون رو دوست ندارم. انقد حس بدی بود! کلی گریه کردم. توی ماشین، توی اتوبوس، توی پله، با آهنگ، وقت خواب. ولی همش یواش یواش دوست نداشتم کسی...
-
زندگی واقعی یا خیالی
چهارشنبه 20 آبان 1388 13:29
جونم براتون بگه که در راستای اون نظری که از فریده خانم داشتم اومدم یه توضیحی بدم تا بدونین دنیا دسته کیه. من و ایلیا اولش آبجی و خان داداشی بودیم که بیش از حد همه چیز بینشون رعایت می شد چون آبجی خانم شوهر داشت. تقریبا چند روز بعد از خواستگاری آرامش از من، من و ایلیا باهم آشنا شدیم. شوهر من کاملا در جریان بود. رفت و...
-
یه سفر دیگه...
دوشنبه 18 آبان 1388 09:23
مثل همیشه واسه ی این سری که بیای کلی برنامه ریختم. از هفته ی پیش که گفتی میای هر شب خاطرات قبلی رو مرور کردم تا نقاط ضعفشون را پیدا کنم ولی خب می دونی که زندگی ما همیشه گل و بلبله و اصلا عیب و نقصی نداره! پس رفتم سراغ ذهن خودم تا برنامه های جدید بریزم. نقشه های جدیدی به کله ام زده. یه کم تنوع که بد نیست. این سری که...
-
روزهای قشنگ زندگی
شنبه 16 آبان 1388 23:37
کمتر از یک ماه دیگه می شه یکسال که من از آرامش جدا شدم. چند روز بعدش می شه سالگرد اولین بوسه ی ایلیا پشت دست من جلوی خوابگاه آرتا اینا. چند روز بعدش می شه سالگرد اولین پست این وبلاگ. کمتر از 2 ماه دیگه می شه سالگرد خواستگاری ایلیا از من و اولین به آغوش کشیدن. سالگرد اون مسافرت قشنگ ایلیا: مدرسه ی خان، نارنجستان قوام و...
-
آژیر سفید
چهارشنبه 13 آبان 1388 09:44
دیشب بعد از نیم ساعت بحث و گفتمان اندکی از مسائل حل شد. خیالتان راحت باشد.
-
خانمانه
دوشنبه 11 آبان 1388 22:33
خانمایی که از اینجا می گذرید بد نیست اینو بخونید (عفونت های واژن) http://zananegi.mihanblog.com/post/221
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 آبان 1388 21:50
امشب کسی یادش هست خرده های دل منو جمع کنه؟ اگه یادش نباشه حتما همه تون از صدای شکستن دل من بیدار می شید. حتی شاید خودش هم بیدار بشه... بعد نوشت: اوضاع بدتر از اون چیزی هست که فکرشو می کردم. برامون دعا کنید.
-
یه حسرت عمیق
پنجشنبه 7 آبان 1388 15:31
امروز داشتم به سفره ی غذای نگاه می کردم یه حسرت عمیق تا ته وجودم رو سوزوند. کاش بودی. کاش می تونستم برات سفره بندازم. کی می رسه اون روز که بدو بدو بیام خونه و توی راه همش فکر کنم چه گلی واسه سفره مون بگیرم؟ فکر کنم چه غذایی دوست داری برات بپزم. فکر کنم چه جور سفره رو بچینم. سر سفره فقط نگاهت کنم..... یعنی اون روز می...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 آبان 1388 17:57
می خوام متفاوت زندگی کنم. می خوام خودم متفاوت زندگی کنم بدون کمک هیچ کس. برام دعا کنید....
-
جیک جیک
یکشنبه 3 آبان 1388 02:22
امشب یه شب بینظیر بود. با اینکه عصبانی بودم از دست که گذاشتی خواب بمونم ولی خیلی شیرین تموم شد شاید به خاطره اون چند دقیقه عشقولانه در گوش هم زمزمه کردن. شاید به خاطر اون بوسه ی شیرین قبل از خوابت نمی دونم. خیلی جیک جیک آقا. پی نوشت: بین خودمون بمونه آقای شوهرو خواب کردم به بهونه ی درس بیدار نشستم. بهش نگیدا.
-
Be Open minded بازم +18
چهارشنبه 29 مهر 1388 23:47
چند روز پیشا داشتیم با سمیه از جلو داروخونه ی کریستال (توی ملاصدرا کنار کتاب فروشی محمدی) رد می شدیم یه باره سمیه گفت "اَااااا ببین. مگه این چیزا رو هم تبلیغ می کنن؟!" من فکر کردم بچه هیچی نمی دونه و شروع کردم از تجربیاتم بیان کردن که: "هوم هوم بله آدم باید اوپن مایند باشه. چیزی نیست که همه جورش...
-
استفاده ی مفید از تمام امکانات دانشگاه
سهشنبه 28 مهر 1388 11:26
دیروز صبح ساعت 6 گوشیم زنگ زد. آرتا که داشت از کنارم رد می شد گفت علی خواب نمونه ها! گفتم حواسم هست و خوابیدم. ساعت 8 بیدار شدم دیدم علی رفته مدرسه و من اصلا نفهمیدم. گوشیم داشت زنگ می خورد آرتا بود صدامو صاف کردم که نفهمه خواب بودم و گفت یا خودم یا بابا باید خونه بمونیم تا از پست بیان برا نصب صندوق پستی. دیدم بابام...
-
ذهن من
دوشنبه 27 مهر 1388 09:05
ذهن من خیلی چیزه خارق العاده ای هست. کافیه یه سئوال براش پیش بیاد انقد بهش فکر می کنه تا یا جوابشو پیدا کنه یا منو دیوونه کنه. یا اگر یه جمله رو توی یه روز چند بار تکرار کنه (حتی سهوا) باورش می شه! همینه که آشفتگیش بالاست. این چند مدته که یه پوسته ی بدبختی و ترحم دوره خودم پیچیده بودم حسابی باورش شده بود که بدبخته هر...