-
بعد از مدت ها...
دوشنبه 5 مرداد 1388 23:32
دلم خیلی هوای اینجا رو می کرد. هی می خواستم بیام اینجا و بنویسم ولی خیلی درگیر بودم. اول از همه داداش علی که افتاده تو خط! فهمیدنش واسه من که تقریبا توی خونه نقش مامان را دارم خیلی سخت نبود ولی کنار اومدن باهاش وحشتناک بود. چند شب تا صبح بیدار بودم انقد اشک ریختم و از مامانی کمک خواستم تا بالاخره خودش به صرافت افتاد و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 تیر 1388 23:58
دلم می خواد نفس بکشم ولی انگار نمی شه....
-
پراکنده...
جمعه 26 تیر 1388 21:07
دارم تغییر می کنم مثل همیشه ولی این بار حس می کنم دارم بزرگ می شم. راضیم. این هفته خیلی نگران بودم واسه علی خدارو شکر به خاطر کارت شارژ هم که بود به صرافت افتاد. اگه بطلبه شاید این هفته رفتم مشهد. سوره ی غافر از نیمه گذشت. خدا جونم شکرت
-
چقد دنیا کوچیکه
یکشنبه 21 تیر 1388 09:23
یه عصر بهاری هوس شیطنت می کنم یه صبح تابستون تصمیم می گیری بیای سمتم. سمت من که تازه دو روزه از هم جداشدیم. (تو پس زمینه آرتا رو در نظر بیار که خیلی نگرانه از همون تابستون.) یه شب تابستونی توی یه جمع دوستانه دنبالت می گرده ولی تو اومدی خونه تا با من حرف بزنی! یه شب پاییز ازم خواستگاری می کنی. اولین کسی هستی که جدی...
-
شانه ی راه افتادگی دارد. خطر چپ کردن!
شنبه 13 تیر 1388 09:08
توی گذشته ها مونده بودم، توی خاطره های خوب آشناییمون مونده بودم، توی یک سال پیش مونده بودم. فکر می کردم شاید دیگه نتونم از اون قدرت اغوا گریم (که خداییش کم قوی نیست) استفاده کنم و مردی داشته باشم که ... (جای توضیح داره). فکر می کردم اون نگرانی ها، اون اضطراب از دست دادن ها، اون دعا کردن ها واسه خوشبختی کسی که می...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 تیر 1388 00:29
سعی می کنم زیاد بهونه نگیرم. هنوزم می تونم دووم بیارم....
-
خدایا رحمی
جمعه 5 تیر 1388 14:32
بدون شرح!!!!
-
زیاده خواهی
جمعه 5 تیر 1388 07:33
کاش لبات بودن تا خستگی رو از تمام تنم بدزدی. نه تمام تنم زیاده، اگه فقط خستگی دستمامو هم بگیری از سرم زیاده. نمی خواد ببوسیا فقط بذار انگشتام لباتو حس کنن. زیاده؟
-
باورم نمی شه
چهارشنبه 3 تیر 1388 18:15
۱. رفتم دوره حفظ قران ثبت نام کردم. با سوره ی غافر شروع می شه. بعد از سوره ی غافر امتحان می گیرن هر کی قبول شد می تونه بره جز اول ثبت نام کنه. اول می خواستم برم دارالقران. امروز با مدیریتش یه دعوای حسابی کردم و گفتم نمی ام اونجا ثبت نام کنم. پیر زن های مذهبی خیلی لج منو در می ارن. یه خانومی بهم گفت برم فرهنگسرای قران....
-
فسبحان الذی بیده ملکوت کل شی و الیه ترجعون
سهشنبه 2 تیر 1388 21:15
دارم می ترکم! از پا در اومدم همین.